|
روز هجران و شب فرقت یار آخر شدآن همه ناز و تنعم که خزان میفرمودشکر ایزد که به اقبال کله گوشه گلصبح امید که بد معتکف پرده غیبآن پریشانی شبهای دراز و غم دلباورم نیست ز بدعهدی ایام هنوزساقیا لطف نمودی قدحت پرمی باددر شمار ار چه نیاورد کسی حافظ را |
|
زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شدعاقبت در قدم باد بهار آخر شدنخوت باد دی و شوکت خار آخر شدگو برون آی که کار شب تار آخر شدهمه در سایه گیسوی نگار آخر شدقصه غصه که در دولت یار آخر شدکه به تدبیر تو تشویش خمار آخر شدشکر کان محنت بیحد و شمار آخر شد |